جدول جو
جدول جو

معنی تخت یره - جستجوی لغت در جدول جو

تخت یره
(تَ یِ رِ)
دهی از دهستان قیلاب بخش اندیمشک در شهرستان دزفول است که در هفت هزارگزی شمال خاوری اندیمشک و هشت هزارگزی شمال خاوری راه شوسۀ خرم آباد به اندیمشک قرار دارد. کوهستانی و گرم است و 400 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و محصولش غلات و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آنان قالی بافی است. راه مالرو دارد و مردم آنجا از طایفۀ لر هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(تَ اَرْ رِ)
دهی از دهستان یعقوبوندپاپی، در بخش الوار گرمسیری شهرستان خرم آباد است که در پنجاه وپنج هزارگزی خاور حسینه و پنجاه ویک هزارگزی خاور راه خرم آباد به اندیمشک قرار دارد. کوهستانی و گرمسیر است و 152 تن سکنه دارد. آب آن از چشمۀ تخت اره و محصول آن غلات و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. صنایع دستی زنان آنجا فرش بافی است وراه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(تَ وَ)
پادشاه. دارندۀ اورنگ پادشاهی:
چو دیدم کزین حلقۀ هفت جوش
بر آن تخت ور شد جهان تخته پوش.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(تُ یَ لَ / لِ)
دارویی که به هندی پلاس پاپرا نامند. (از الفاظ الادویه)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
دهی از بخش میان کنگی در شهرستان زابل است که در بیست وچهارهزارگزی شمال ده دوست محمد و نزدیک مرز افغانستان قرار دارد. جلگه ای گرم و معتدل است و 898 تن سکنه دارد. آب آن از رود خانه هیرمند و محصول آن غلات و صیفی و پنبه و لبنیات است و شغل اهالی زراعت و گله داری و قالیچه و گلیم و کرباس بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
کنایه از پادشاه. پادشاه قادر و توانا. (ناظم الاطباء). که تخت گیرد و پادشاهی کند. پادشاه فاتح و پیروز:
سپه راند از آنجا به تخت سریر
که تابیند آن تخت را تخت گیر.
نظامی.
به آیین کیخسرو تخت گیر
که برد از جهان تخت خود بر سریر.
نظامی.
کلاه از کیومرث، آن تخت گیر
زجمشید تیغ، از فریدون سریر.
نظامی.
گرچه به شمشیر صلابت پذیر
تاج ستان آمدی و تخت گیر.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(تَ)
تخت گرفتن. پیروزی یافتن بر پادشاهی. عمل تخت گیر. پیروزی بر سلطانی:
جمشید یکم به تخت گیری
خورشید دوم به بی نظیری.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(اَ هََ)
در بیت زیر معادل تخت نشان آمده است:
وی بصدای صریر خامۀ جان بخش تو
تاج ده اردشیر، تخت نه اردوان.
خاقانی.
رجوع به تخت نشان شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تخت نرد
تصویر تخت نرد
تخته نرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخت گیر
تصویر تخت گیر
تخت گیرنده، شاه توانا کشور گشای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخت گیر
تصویر تخت گیر
پادشاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تخت گاه
تصویر تخت گاه
محل تخت، محل جلوس شاه، پایتخت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تخت شده
تصویر تخت شده
مستوي
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از تخت شده
تصویر تخت شده
Folded
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از تخت شده
تصویر تخت شده
plié
دیکشنری فارسی به فرانسوی
نام کوهی در سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از تخت شده
تصویر تخت شده
gefaltet
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از تخت شده
تصویر تخت شده
katlanmış
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از تخت شده
تصویر تخت شده
موڑا ہوا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از تخت شده
تصویر تخت شده
ভাঁজ করা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از تخت شده
تصویر تخت شده
iliyokunjwa
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از تخت شده
تصویر تخت شده
折りたたまれた
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از تخت شده
تصویر تخت شده
접힌
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از تخت شده
تصویر تخت شده
складений
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از تخت شده
تصویر تخت شده
מקופל
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از تخت شده
تصویر تخت شده
मुड़ा हुआ
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از تخت شده
تصویر تخت شده
terlipat
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از تخت شده
تصویر تخت شده
сложенный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از تخت شده
تصویر تخت شده
gevouwen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از تخت شده
تصویر تخت شده
doblado
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از تخت شده
تصویر تخت شده
piegato
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از تخت شده
تصویر تخت شده
dobrado
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از تخت شده
تصویر تخت شده
折叠的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از تخت شده
تصویر تخت شده
złożony
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از تخت شده
تصویر تخت شده
พับ
دیکشنری فارسی به تایلندی